در مراسم تودیع پدر پابلو ، کشیشی که 30 سال در کلیسای شهر
کوچکی خدمت کرده بود و حالا باید بازنشست می شد ، یکی از
سیاستمداران محلی برای سخنرانی دعوت شده بود . در روز موعود ،
سیاستمدار تاخیر داشت ؛ برای همین پدر پابلو تصمیم گرفت کمی
برای حضار صحبت کند و چون از قبل فکر نکرده بود ، خاطره
اولین روز حضورش در آن شهر را چنین گفت : « انگار همین
دیروز بود ، یادم می آید 30 سال قبل که به این جا آمدم ، اولین کسی
که برای اعتراف وارد کلیسا شد مرا به وحشت انداخت ، چون به
انواع گناهان زشت اعتراف کرد . با شندیدن اولین اعتراف از جانب
کسی که هیچ وقت چهره اش را ندیدم ، نظر من نسبت به مردم این جا
منفی شد اما حالا معتقدم بعد از 30 سال شما مردم خیلی خوبی هستید .»
صحبت کشیش که به اینجا رسید سیاستمدار وارد کلیسا شد و ضمن
عذر خواهی به خاطر تاخیرش گفت: « یادم می آید 30 سال قبل که
پدر پابلو وارد این شهر شد من اولین کسی بودم که برای اعتراف به او
مراجعه کردم»