Susa Web Tools
اردیبهشت 90 - ای خطه ایران عزیزم وطن من
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+ رسم دنیا

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت ، بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت، ببرندش سر دست 
 

 


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 7:34 عصر ; جمعه 90/2/30
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ دلشکسته

چنان زد آتشم با بی وفایی
که بیزارم دگر از آشنایی
ز هر بیگانه ای بیگانه تر شد
میان ما خدایا کن خدایی
مرا چون ناشناسان دید و بگذشت
که بگذشته است زین بی اعتنایی؟
چه کردم که اینچنین بگریخت از من؟
چه ناموزون زد آهنگ جدایی!
بر او دل بستم و شد خصم جانم
روا بر من نبود این ناروایی
نمی دانند قدر یکدلی را
گرفتاران درد خودنمایی
کشیدم آنچه از دست دلم بود
ز من یارب بگیر این با صفایی
همان بهتر که روز و شب از او دور
بسوزم با نوای بی نوایی
جفا را با وفا ،پاداش بخشند
مقیمان حریم کبریایی


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 7:23 عصر ; جمعه 90/2/30
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ تقدیر

بس که در هاون تقدیر جهان سوده شدم
روی قبـــــرم بنویسید که آســــوده شـدم


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 11:28 صبح ; سه شنبه 90/2/20
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ پاداش یک لیوان شیر

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 5:30 عصر ; دوشنبه 90/2/19
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ جانا سخن از زبان ما میگویی

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند؟
برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوشه تند خو از عشق نشنیده است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند

چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند

شد لشگر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 4:56 عصر ; دوشنبه 90/2/19
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ آموزه های مادر ترزا

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند 
ولی آنان را ببخش 
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند
ولی مهربان باش
اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت
ولی موفق باش
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند
ولی شریف و درستکار باش
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای
شاید یک شبه ویران کنند
ولی سازنده باش
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی
حسادت می کنند
ولی شادمان باش 
نیکی های درونت را فراموش می کنند
ولی نیکوکار باش 
بهترین های خود را به دنیا ببخش 
حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد
ودر نهایت می بینی هر آنچه هست
همواره میان "تو و خداوند" است
نه میان تو و مردم


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 9:46 صبح ; یکشنبه 90/2/18
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ کاش میدانستیم

کاش میدانستیم زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پس مردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست

زندگی جنبش و جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند

 


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 9:45 صبح ; یکشنبه 90/2/18
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ عشق یعنی

عشق یعنی رفتن از شهر بهار
با دو چشم تر به سوی روزگار
عشق یعنی بی وفایی های یار
 عشق یعنی سالها در انتظار


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 11:47 صبح ; شنبه 90/2/17
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک


+ زود قضاوت نکنیم

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند

وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.

این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست!
او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند...
سنگ ... پس از رها کردن!
حرف ...پس از گفتن!
موقعیت...پس از پایان یافتن!
و زمان ... پس از گذشتن!


کاری از : فرزند ایران ; ساعت 11:26 صبح ; شنبه 90/2/17
تگ ها:
    دم اونایی که نظر میدن گرم()   لینک